جدول جو
جدول جو

معنی هم پیاله - جستجوی لغت در جدول جو

هم پیاله
کسی که با دیگری شراب می خورد، دو تن که با هم شراب بخورند
تصویری از هم پیاله
تصویر هم پیاله
فرهنگ فارسی عمید
هم پیاله
(هََ لَ / لِ)
دو تن که با هم پیاله زنند، دو یار موافق. ندیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم پیاله
کسی که با دیگری در نوشیدن شراب وعرق همراهی کند
تصویری از هم پیاله
تصویر هم پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیاله
((~. ل))
هم نشین، رفیق، کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند، هم کاسه
تصویری از هم پیاله
تصویر هم پیاله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم یاسه
تصویر هم یاسه
شریک در قاعده و قانون و سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته پیاله
تصویر ته پیاله
اندکی شراب که در ته جام باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نواله
تصویر هم نواله
دو یا چندتن که بر سر یک سفره با هم طعام بخورند، هم سفره، هم خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دارای یک شغل و پیشه باشد، هم شغل، همکار
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم اندیشه. دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ. موافق. هم فکر:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
باجناغ. هم ریش. دومرد که زنهایشان خواهر باشند. رجوع به هم ریش شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هم مرتبه و هم رتبه. (آنندراج) :
هم پایۀ آن سران نگردی
الا به طریق نیک مردی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
هم کسب و هم هنر. (آنندراج). همکار. حریف. (یادداشت مؤلف) :
بپرسیدش از دوستان کهن
که باشند هم پیشه و هم سخن.
فردوسی.
پروردگار دینی، آموزگار فضلی
هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی.
فرخی.
تو همشهری او را و هم پیشه ای
هم اندر سخن چابک اندیشه ای.
نظامی.
بود هم پیشه را هم پیشه دشمن.
نظامی.
گرگ در دشت و شیر در بیشه
همه هم حرفتند و هم پیشه.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
آنکه با دیگری نالد. (یادداشت مؤلف). روضه خوانها می گویند: خواهر، با زهرا همناله شو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
حریف شراب شدن. با هم پیاله نوشیدن، در تداول یعنی نزدیکی و صمیمیت، چنانکه دو دوست با یکدیگر پیاله ای می گیرند. رجوع به هم پیاله شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در سه هزارگزی جنوب شیراز. سکنۀ آن 412 تن. آب از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ / تَ هَِ لَ / لِ)
ته جرعه. (آنندراج). شرابی که در ته جام باقیمانده باشد. (ناظم الاطباء). آنچه از مشروب در ته پیاله بجای ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ته پیاله که بر خاک گشتگان ریزی
مرا که سوخته ای مغز و استخوان دریاب.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ لَ / لِ)
از جمله خطهایی است که در جام جم بوده، لیکن در غیر جام جم نیز استعمال کنند. (آنندراج) :
آماده جلای نظر شو که ساقیان
خط پیاله بر لب میگون نوشته اند.
طالب آملی (از آنندراج).
ز فیض بی خودی از هر دو کون آزادم
خط پیاله ز غمها خطامان من است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََلَ / لِ)
هم وزن. هم سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دریک شغل شرکت داشته باشد هم شغل همکار
فرهنگ لغت هوشیار
همروال همروش، همسوک شریک در طرز و قاعده هم مسلک: خواهی تو دو عالم را هم کاسه و هم یا سه آن کحل اناالله را در عین دو عالم زن، (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نواله
تصویر هم نواله
دو یا چند تن که از یک سفره غذا خورند هم غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پیالگی
تصویر هم پیالگی
هم پیاله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
هم حرفه، هم شغل، هم قطار، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاسه ی گلی
فرهنگ گویش مازندرانی